غسل آتش



دی ماه پارسال بود که متاسفانه طی یک اشتباه یا هر دلیل دیگه‌ای، تعدادی از هموطنانمون رو توی هواپیمای اوکراینی از دست دادیم. ما سوختیم، یه عده هم نسوختن. بعد یهو خبر اومد که سپاه زده؛ ما بیشتر سوختیم، ولی اونایی که نسوخته بودن، یه قهقهه زدن و به لاشخوری پرداختن. کسایی که طی دو سه روز هیچ واکنشی نداشتن، یهو یکی از عزیزانشون رو از دست دادن! بگذریم گفتیم و گفتن که نخبه بودن و حیفشون؛ واقعا هم حیفشون!

ولی دیروز، تو همین تهرون خودمون، یه عزیزی رو از دست دادیم! بعضی از ما سوختیم و بعضیامون ککمون هم نگزید؛ اون بی شرفا هم لاشخوری شون رو کردن! آره رفقا، اون هم یه نخبه بود! اومدن و ترورش کردن و رفتن! دی ماه می گفتیم که اینا نخبه بودن، ولی الان نمیگیم نخبه بود! اونا نخبه بودن یا نبودن، به هر دلیلی، درست یا غلط، ول کردن و رفتن! آره رفیق، من و تو و مملکتشون رو ول کردن و رفتن دنبال عشق و حال خودشون! ولی نخبه ای که دیروز از دست دادیم، صدام که اومد تفنگ دست گرفت و صدام رو انداخت بیرون! اومد جلوتر دید که آمریکا معیشت مردم رو گروگان گرفته، رفت و جون کند و برای مردم کار کرد! آخر سر هم به دستاورداش چوب حراج زدن! شاید باروتون نشه، ولی اون هم از خداش بود که تو دستاورداش بتن بریزن و قلبش رو از بدنش بکنن، ولی معیشت مردم درست شه؛ اصلا از همون اول برای معیشت مردم بود که کار می کرد! بگذریم اومد جلوتر و دید کرونا اومده! یادش اومد که آخرین باری که خارجیا بهمون کمک پزشکی کردن، ایدز رو وارد ایران کردن! رفت و جون کند و زحمت کشید تا کیت تست کرونا بسازه؛ ساخت و تحویل داد! بعدش هم بیکار ننشست، رفت دنبال کارهای واکسن ایرانی! کلی ساخت و شکست خورد! اینقدر ساخت تا اینکه اولین واکسن تاریخ ایران رو به مرحله تست انسانی رسوند! الان با خودت میگی که اینجا و اونجا هم این کار رو کردن! آره رفیق، کردن ولی هیچ کدوم تحریم نبودن، هیچ کدوم اینقدر کارشون سخت نبود! تو همه این سال ها هم تطمیع شد، قبول نکرد! تهدید شد، جدی نگرفت! سال سعی کردن ترورش کنن و چند بار هم تروریست ها رو به چشم دید، ولی دلش نلرزید! آره رفیق، اون همه چیزش رو برای ما گداشت وسط میدون، مردم ایران!

دی ماه می گفتیم که وای از دل خانواده شون؛ ولی الان برامون مهم نیست! شاید ایشون خانواده نداره! یا شاید چون خانواده ش چادر میپوشن و نماز میخونن دیگه آدم محسوب نمیشن! شاید چون توی انرژی هسته ای کار میکرده، خانواده ش هم تروریست بودن! شاید چون جاسوس نبود و دست رییسی نیافتاد، دیگه پدر محسوب نمی شد؛ دیگه پسر کسی نبود، دیگه عمو و دایی و فلان و بهمان نبود! شاید چون آدم نکشته بود، دیگه جزء یه گروهی از مردم نبود که براش تشتک بپرونیم و بگیم وای گناه داره!

شاید هم چون آمریکا و اسراییل ترورش کردن، کار درستی کردن! آخه میدونی، عادتمونه! وقتی آمریکا تحریم کرد، گقتیم چیکار کردیم که آمریکا تحریممون کرده؛ انگاری آمریکا حق پدرشه که ما رو تحریم کنه! وقتی فلان شرکت باهامون کار نکرد، گفتیم چکار کردیم که فلانی باهامون کار نمیکنه؛ انگاری حق داره به کارهای ما ایراد بگیره! وقتی فلان خارجی به آزادسازی روابط جنسی ایراد گرفت، گفتیم بیایم آزاد کنیم؛ آخه چون چشماش رنگیه راست گفته، گور پدر خدا! وقتی کشوری که با همه دنیا جنگ کرده و کلا دنبال منافعش اینور و اونور دنیاست به ما میگه "کشور غیرعادی"، ما رفتیم ببینیم کجامون باهاش نمیخونه که درستش کنیم! عادتمون بوده که عید غدیر بگیم که عیدهای عربا به ما چه؛ بعد جشن هالووین و کریسمس بگیریم! عادتمون بوده که محرم به محرم بگیم پولش رو بدید به فقرا، بعد عروسی لاکچری و مهمونی تعیین جنسیت و  سفر فلانجا بریم؛ آخه پول ما پول خودمونه، پول بانی هیئت، مال فقرا! وقتی دانشمند خودمون میگه فلان گیاه برای فلان چیز خوبه (منظورم امثال اون بی سواد نیست؛ گفتم که، دانشمند!) میگیم برو بابا امل؛ بعد همون دانشمند میاد عصاره همون گیاه رو تو فلان شرکت دارویی ایرانی میسازه، یه اسم عجق وجق هم میذاره روش و میده بیرون، همه هم به به و چه چه میکنیم!

 


برزیلی ها را همواره به عنوان بازیکنانی با استعداد و باکیفیت می شناسیم. جادوی آنها با توپ چشمنواز است ولی هرچه شمع درخشان‌تر باشد، زودتر خاموش می شود. ریکاردو هم از این قاعده مستثنا نبود.

رودریگو، پسربچه برزیلی بود که نمیتوانست نام برادش ریکاردو را به خوبی تلفظ کند و به او "کاکا" میگفت. در مخیله آن کودک نمی گنجید که کلمات کودکانه او، روزی در خاطر میلیون‌ها هوادار حک شود. بله، داریم در مورد کاکای افسانه‌ای صحبت میکنیم. او که برخلاف اکثر بازیکنان بزرگ برزیل، خانواده‌ای نسبتا متمول داشت، توانست هم درس بخواند و هم فوتبال بازی کند.

هر برزیلی بزرگ، لقب خودش را داشت. به رونالدینیو، شاعر میگویند و به رونالدو، مریخی. ولی کاکا، از این قاعده مستثناست. همیشه سربه زیر و متواضع بود. در کودکی، هیچ گاه با ماشین پدرش سر تمرین نمیرفت، چون میترسید که دل هم تیمی هایش را بشکند. پس از اینکه مصدومیت سختی را در سالگی پشت سر گذاشت، خود را مدیون خدا دانست و یک دهم درآمدش را به خیریه اعطا کرد. 

شاعر، حرکات سریع پایش را داشت. مریخی، شم قوی گنی و حرکات مهلکش در محوطه را داشت. آدریانو بود و شوت های مرگبارش. ولی کاکا همه چیز داشت و هیچ چیز نداشت. وقتی پا به توپ میشد، مدافعان حریف را به هم گره میزد و دروازه بان را به راحتی از پی رو برمی داشت. شوت های دقیقی که به سمت دروازه شلیک می کرد، دور از دستان هر دروازه بانی به تور می چسبید. و پاس هایش، الله الله.

مصدومیت های پی در پی زانو، مریخی را از پا درآورد. داغ پدر، آدریانو را نابود کرد. شاعر زود از فوتبال سیر شد و روبینیو هم مشکل اخلاقی پیدا کرد. ولی ریکاردو، پای عشقش سوخت. برلوسی برای فراری دادن میلان از ورشکستگی مجبور شد ستاره تیمش را بفروشد. او با چشمانی اشکبار زیر قرارداد با رئال را امضا کرد و بخشی از تیم پرستاره آن روزهای رئال شد، در کنار رونالدو و رائول و کا و زیر نظر مورینیو. نمیدانم نفرین کورواسود (هواداران افراطی میلان) بود یا بی تابی‌اش که او را از بین برد، شاید هم مورینیو. ستاره پرفروغی که برنده توپ طلا شده بود، به نیمکت میخ شد و روزها گذشت تا اینکه متلاشی شد. او دوباره به میلان بازگشت، ولی نه او، کاکای سابق بود و نه میلان، تیم سابق.

ای کاش این داستان عاشقانه، پایان دیگری داشت .


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

با کیفیت و بهترین ها مشاور و وکیل مالیاتی ذیحسابان برتر دهکده من کیدمام تدریس خصوصی توسط رتبه های زیر 100 کنکور سراسری شرکت ایستادر شرکت گسترش طراحان نقش الماس 1300 متر باغ ویلا در ملارد جنوبی جزوه منطق فازی و هوش مصنوعی